ای به دریای عقل کرده شناه


وز بد و نیک این جهان آگاه

چون کنی طبع پاک خویش پلید


چه کنی روی سرخ خویش سیاه

نان فرو زن به خون دیدهٔ خویش


وز در هیچ سفله سرکه مخواه